هشت صبح رفتم برا امتحان دقیقا توی همین شرایط سخت که میبینید:))) خودم تنها توی دفتر(خدا بود برا همین تقلبی نکردم) یه فنجون چایی که آبدارچی آورد، تازه دوبارم برا چایی اورد گفت امتحان داری گناه داری:)))  

از دانشکده که بیرون اومدم دیدم وووویی برف اومده، همه جا سفید شده با این خوشکلی

 موتور برفی

 

زمین از آمدن برف تازه خشنود است

من از شلوغی بسیار رد پا بیزار

غرقه تنهایی خویش در میان برف ها 

به انتظار نبودی، ز انتظار چه دانی

حرف بزن ابر مرا باز کن، دیر زمانیست که بارانیم 

(این کیوسک تلفنه هم خیلی دوست داشتنی بود)

نیم کت ها اگر دفترچه خاطرات داشته باشند،  خاطرات قشنگی میتوانند بنویسند:)))

:)))))))

اینا داشتن برف بازی میکردند. یهووو یه دختره میخواست برف بزنه به پسره، پسره جا خالی داد خورد به من که روی نیمکت منتظر نشسته بودم:))))

درسته برفش خیلی کم بود ولی خیلی همه شاااد بودن 

زدم دانشگاه بیرون دلم نیومد برم توی چهار دیواری خوابگاه، اومدم اینجااااااااااا


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Jamie روناس نقش فتحی گلبن پونه شرکت آسیا تابلو پرشین گیمز سایه بون تاربرگ علیرضا معتمد چگونه اینستاگرام کتاب یا بوکستاگرام راه بیاندازیم؟